کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

کیانا ....

  از کارهای شیرین دیگه کیانا جونم این که وقتی یک چیزی رو برای خودش می خواد حتما اولش می گه کیانا بعد اسم اون کار رو می یاره. مثلاً وقتی خوابش می یاد می گه کیانا لالا ، وقتی می خواد لباسش رو عوض کنه می گه کیانا لباس عوض، زمانی که شیشه می خواد می گه کیانا شیر یا کیانا چایی. همه زندگی منی وروجک که این قدر زبون می ریزی و دوست داشتنی هستی. خیلی دوستت دارم عزیزم.
29 بهمن 1391

یادگرفتن اسامی

  دختر ناز و قشنگم چند روزی می شه که یاد گرفته وقتی ازش می پرسی اسامی رو این طور جواب می ده: اسم مامان : می گه فاطنه (_فاطمه) اسم بابا: اکر (اکبر) اسم مامانی: عصد (عصمت) وای خدا چقدر وقتی می گه همه ذوق می کنیم. قربونش بشم که این قدر باهوشی گل مامان
29 بهمن 1391

کمک

  روز جمعه عمو عبدالعلی و سمیه مهمان ما بودند. من هم از پنج شنبه یک سری از کارهام رو انجام دادم. آخر شب می خواستم برنج رو پاک کنم و خیس کنم . همین که سینی رو آوردم و برنج رو توش ریختم کیانا بدو بدو اومده پیشم و می گه کمک، می گم کیانا جونم دستت درد نکنه نمی خواد کمک کنی، می گه مامان کیانا کمک. گفتم باشه کمک کن اما مواظب باش که برنج ها رو روی زمین نریزی. نفس مامان با دقت به من نگاه می کنه و هر کاری که من انجام می دادم اون هم انجام می داد. دوست داشتم بخورمش و می گه من از خدا دیگه چی می خوام ، با خنده نگام می کنه و باز مشغول ادامه کارش می شه. خیلی دوستت دارم قند عسل مامان.     ...
7 بهمن 1391

آرایشگاه

  دوشنبه دوم بهمن ماه از سرکار اومدم و خیلی خسته بودم. با کیانا خانوم یک استراحت کوتاهی کردیم و بعد حاضر شدیم که آرایشگاه بریم. اول می خواستم بروم آرایشگاه زنانه، اما یادم اومد که دفعه قبل توی آرایشگاه زنانه خیلی گریه کرد برای همین به آرایشگاه مردونه ای که توی کوچمون بود رفتم. کیانا خانوم وقتی روی صندلی نشست تا آرایشگر موهاش رو کوتاه کنه اصلا گریه نکرد و خیلی ساکت هر چند لحظه یکبار به آینه نگاه می کرد تا ببینه چقدر تغییر می کنه. بهش می گفتم کیانا جونم داری خوشگل می شه وقتی رفتیم پیش احسان بگو ببین چقدر قشنگ شدم . کیانا هم کلی ذوق می کرد و می گفت احسان، خوشگل. وقتی هم اومدیم خونه خودش رو توی آیینه نگاه می کرد و می گفت مامان اح...
4 بهمن 1391
1